عباس آخوندی از «چه باید کرد؟» میگوید ■ گذر از گرگومیشِ سیاست در تاریکی و گرگ و میش نمیتوان قدم زد، یا باید چراغ داشت یا باید در روز حرکت کرد. این جملات توصیف گفتوگوی دوساعتونیمهی روزنامهی «دنیای اقتصاد» با عباس آخوندی است. آخوندی از مدتها پیش دو پرسش را مطرح و بهدنبال ارائهی پاسخی برای آن بود: چرا اینطور شد؟ و چه باید کرد؟ او اعتقاد دارد اقتصاد و سیاستِ ایران دارای عدمقطعیتهای فراوانی است که از داخل و خارج تحمیل شدهاند و با توجه به این عدمقطعیتها، هر گونه گام برداشتن، حرکت در تاریکی است. ریشهی این عدمقطعیتها را شکاف اجتماعی میداند که از دههی ۸۰ تا کنون عریض شده است. آخوندی معتقد است: برای تغییر این وضعیت باید نظریه داشت؛ نظریهای که البته بر شناخت از تغییراتِ جهان و ایران استوار باشد. از این راه چارچوبی ارائه میکند که ذیل آن بتوان هم شکاف اجتماعی در درون را ترمیم کرد، هم در برابر تهدیدهای ترامپ مصون ماند. ایدهای که او مطرح میکند، ایجاد بلوکی ضدمرکانتلیستی با مشارکت ایران، اروپا و چین است؛ زیرا ترامپ برای هر سه تهدید به شمار میآید. او در این گفتوگو کوشیده از زوایایی تازه به دو پرسش «چرا اینطور شد؟» و «چه باید کرد؟»، پاسخ دهد. ■ همهی دولتهای پس از جنگ، یک دال مرکزی را دنبال میکردند. مثلاً دال مرکزی دولت آقای هاشمی «سازندگی»، دولت آقای خاتمی «اصلاحات» و دولت آقای احمدینژاد «عدالت» بود. به نظر شما گفتمان دولت آقای روحانی چیست؟ ایشان در مبارزات انتخاباتیشان روی واژهی «اعتدال» تاکید داشتند. اما شاید به دلیل غافلگیری در انتخاب، گفتمانی طراحی نشده بود. اساساً آقای روحانی گفتمان داشت؟ اگر داشت، این دال مرکزی چه بود؟ سوال خوب و مهمی است. واقعیتش این است که اساسا انتخابها در ایران بعد از مرحوم هاشمی، عمدتا «نه» به دیگری بوده است؛ یعنی ما بعد از آقای هاشمی تقریبا رای آری خیلی کم داریم. انتخابات سال ۷۶ هم باز نه به یک گروهِ راست حاکم بود و اینطوری نبود که آری به آقای خاتمی باشد. آقای خاتمی در آن زمان چهره کمترشناختهشدهای بود؛ چون رئیس کتابخانه ملی بود و قبل از آن هم وزیر ارشاد بود. پس از آن آقای خاتمی یک چهره بینالمللی شد. بنابراین انتخابات آن زمان بیشتر نه به کسی بود که اکثریت فکر میکردند هیاتحاکمه او را میخواهد. دوره انتخابات دوره نهم هم نه بود؛ یعنی درواقع مرحوم آقای هاشمی تبدیل به یک چهره یا یک نماد گروه حاکم شد. انتخابات نهم دوباره نه بود و ما انتخابات آری نداشتیم. البته در انتخابات ۸۸ اینگونه نبود؛ در انتخابات ۸۸ ما انتخابات «آری» را داشتیم یعنی هم کسانی که به مهندس موسوی رای دادند با کسی مخالف نبودند، بلکه با خودش موافق بودند. آن کسانی هم که به احمدینژاد رای دادند، با خودش موافق بودند. در سال ۸۸ تقریبا انتخاباتی بوده که بر مبنای یک نوع آگاهی و یک نوع انتخاب صورت گرفت و مردم حس میکردند واقعا میتوانند انتخاب کنند. ممکن است این انتخاب تمام سلیقهها را پوشش نمیداد؛ ولی کموبیش مردم میتوانستند گزینه نزدیک به سلیقهشان را بیابند. سال ۹۲ هم انتخابات نه به جلیلی بود. یعنی سرجمع در سال ۹۲ مردم روبهرویشان گزینههایی که بتواند بیانگر یک جریان اندیشه و فکر در جامعه باشد را نداشتند. بنابراین در جریان نه به جلیلی مردم میخواستند قاعدتا جریان مشخصی حاکم نشود. با عقب کشیدن آقای عارف، عملا آن زمان فقط یک نفر میتوانست این جریان نه را نمایندگی کند که آقای روحانی بود. وگرنه آقای روحانی فاقد هرگونه گفتمانی بود. اینکه میفرمایید فقدان گفتمان؛ قبول دارم که اصلا «اعتدال» یک روش است. اعتدال اصلا «گفتمان» نیست. گفتمان یک نظام معرفتی سامانیافته است و باید ظرفیت آن را داشته باشد تا هدف مشخصی را تعقیب و مشکلی را حل کند و بتواند یک نظریهای را در حوزه سیاسی، اجتماعی و اقتصادی پیاده سازد. اما صحبت در بحث اعتدال بر سر روش است که ما روشمان افراط و تفریط نیست. بنابراین حرف شما درست است؛ یعنی درواقع بزرگترین نقطه ضعف دولت یازدهم و دوازدهم نداشتن گفتمان غالب است که ثمرِ منفی و سردرگمیاش را در همین تنگنای ارزی اخیر نشان داد. ■ همین نداشتن گفتمان غالب یا در واقع، اعتدال بهمثابهی روش و تاکتیک، دولت آقای روحانی را تبدیل به یک شرکت سهامی کرد که در طیفهای مختلف سیاسی حضور دارند. این منجر به صدای پراکنده یا تفرق صدا در دولت آقای روحانی در همهی حوزهها، بهویژه حوزهی اقتصاد شد. این تفرق منجر به خیلی رقابتها و نزاعهای بوروکراتیک شد. به نظر اهرم وحدتبخشی هم در دولت وجود ندارد. تحلیل شما در این باره چیست؟ دولت یازدهم پس از تشکیل، با سه دسته مشکلات ساختاری بسیار بسیار پیچیده مواجه بود. یک دسته بحث مشکلات ساختار اقتصادی بود که راجع به آن جلوتر بحث میکنیم. سرجمع دولت در حوزه اقتصاد کلان هیچ نظریه راهبردی برای حل مسائل ساختاری اقتصادی ایران نداشت و اقدام بارزی انجام نداد. شاید تنها اقدامی که صورت گرفت توقف طرح مسکن مهر بود. وگرنه بقیه کژراههها اصلاح نشد. نکته دوم؛ دولت با مساله مشکلات ساختاری در روابط بینالملل و امنیت ملی در سطح منطقه و جهان مواجه بود. در این موضوع دولت دارای یک نظریه روشنی بود و خود رئیس دولت کاملا میدانست که در این زمینه دارد چه کار میکند؛ برجام به نتیجه رسید؛ چون دولت قصد بازگشت به جامعه جهانی داشت میخواست برمبنای تعامل و گفتوگو کار کند. معتقد بود باید مسائل را در سیستم بینالملل حل کند و بدون پاسخ گذاشتن مسائل و حل نکردن آن در سطح بینالملل نه تنها دردی را درمان نمیکند، بلکه میتواند مشکلات را بیشتر کند. پس اتفاقا در این زمینه دولت دارای گفتمان روشن مبتنی بر تعامل حداکثری سیاسی با جهان بود. نکته سوم برمیگشت به شکاف اجتماعی عمیق و ژرفی که در سیاست داخلی و مسائل اجتماعی بود. باز دولت برای ترمیم این شکاف، اندیشه روشنی نداشت و نتوانست در این زمینه اقدام مشخصی انجام بدهد. هرچند بهدلیل امیدی که از مجرای حل مسائل بینالمللی حاصل شد، ناامیدی کمرنگ شد و یک جریان مثبت اجتماعی در ایران شکل گرفت که در جای خود نکته مثبت و مهمی بود؛ ولی معالوصف دولت برای درمان شکاف اجتماعی دارویی در دست نداشت. ■ منظورتان از شکاف اجتماعی چیست؟ بزرگترین شکاف اجتماعی ایران پس از انقلاب در سال ۸۸ ایجاد شد. درواقع جامعه ایران کاملا از حاکمیت تا خانوادهها همه دچار دوگانگی کاملا روشن شدند. از نگاه فرهنگی گرفته تا نگاه سیاسی و اجتماعی و اقتصادی میشد این دوپارگی کامل را دید. ثمره این وضعیت در شکلگیری گروههای قدرت و بر هم خوردن نظم اجتماعی و اختلافهای عمیق درون ایران انعکاس یافت. اغلب مردم رودرروی هم قرار گرفتند. |